هیچ وقت نمیتونم این حسرت گران رو تحمل کنم که روزی
روز حسابی بگن تو که تحمل نکردی اگه اون روز اون جا صبر کرده بودی
اگه نشکسته بودی تا اون مدتی که جنگیده بودی
دقیقا پله ی اخر بود و بعد اون دیگه ورق برمیگشت ...
۲۶ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۰۷
هیچ وقت نمیتونم این حسرت گران رو تحمل کنم که روزی
روز حسابی بگن تو که تحمل نکردی اگه اون روز اون جا صبر کرده بودی
اگه نشکسته بودی تا اون مدتی که جنگیده بودی
دقیقا پله ی اخر بود و بعد اون دیگه ورق برمیگشت ...
صبر پیروزی هست و ناشکیبایی خطرساز
که یک لحظه بریم در این وادی که زندگی و قدم برداشتن رو رها کنیم و بیفتیم ...
سم مضاعف همین رفتن تو لاک خودمون هست و دوری از حالت عادی که در ظاهر نگه میداشتیم
چیزی نوشته بودم در مورد این ده روزی که عجیب گذشت و نمیدونم چرا دانسته
خواستم میدون بدم به این گرداب فکر وخیال ...
مگر تا اینجا همینطوری اتفاقی بود
فقط خدا میدونه که چی شد