به بهانه کلمه " مرسی "
روی این کلمه زیاد مانور داده میشه و فقط میگن واژه فرانسوی " مرسی " نگین انگار که تنها کلمه ای که تونسته رسوخ کنه به زبان پارسی همینه و باید ریشه کن بشه وبه غیر از این دیگه کلمه فرنگی یا بیگانه ای نیست!
و یا شایدم تعبیر درست این تاکید و تکرار این نکته ( که مرسی نگیم) به این معنیه که مرسی یه نماده و سنبله :) برای هوشیار بودن و پاسداشتن زبان خودمون برای حفظ و مقابله با تهاجم زبان های بیگانه و پیامش اینه
و گرنه که تا دلتون بخواد کلمه بیگانه وارد زبان فارسی شده از هر زبان دیگری
و این یه واقعیته و داریم به راحتی از اون استفاده میکنیم و انگار که از اول مال خودمون بوده
در کل میگم همه چی به اندازه خوبه من خودم به شخصه اینهمه حس های ناسیونالیستی رو دوست ندارم که مثلا زبان فقط فارسی، زیبایی و خوشگلی فقط ایرانی، هوش وذکاوت فقط ایرانی، نژاد فقط آریایی و امثال اینها....
که اگه بیش از حد بهش پرداخته بشه میدونید دیگه آخرش رو!
راستش من خودم هم موافق این کلمه نیستم :) و یادم نمیاد از این کلمه استفاده کرده باشم
صرفا بهانه ای بود برای گفتن این نکته که دست و پاشکسته و خواب آلود نوشتم
همین :) ادامه رو هم مطالعه کنید
شاید براتون تعدادی از کلمه هایی که در زیر میارم جالب باشه که از کدوم زبان ها وارد فارسی شده اند
واژ هایی فرانسوی در زبان فارسی
به اتوبوس، مینیبوس، مغازه، رفوزه، دیکته ،آسانسور، نمره، ژاندارمری، آژان، آژانس، اکیپ، ایده، انفورماتیک، کنفرانس، کنگره، تیره(خطتیره)، تابلو، کنکور، کوران، ویرگول، تلویزیون، تئاتر، توالت، مرسی (تشکر)،لابراتوار، دکوراسیون، مبل، مبلمان، مانتو، ژاکت، اورژانس، آمبولانس و راندمانپاتلون(در گویش های جنوب غربی ایران)فلاسک>، پالتو - اشاره کرد
واژههای روسی در زبان فارسی میتوان به استکان، اسکناس، بنزین، ماشین (به معنای خودرو)، کالباس، سوسیس، چمدان، چرتکه، اشکاف، کاپوت، اتو، ساسات، ترمز، آپارات، و سماور اشاره نمود.
واژه های مغولی در زبان فارسی
واژههایی نظیر آقا، خان، خانم، چریک، کنکاش، چپاول، نوکر، الاغ، ایل، اردو، و یاغی اززبان مغولی وام گرفته شدهاند.
واژه های ترکی در زبان فارسی
واژههای چندی در حوزه آشپزی همچون اجاق، دلمه، بشقاب، قابلمه، قیمه، قورمه، بر گرفته از زبان ترکی هستند. در حوزه نظامی نیز لغات و ترکیباتی از قبیل یورتمه،گلنگدن، قنداق، قشون، چاتمه و یاغی نشانگر نقش این زبان در لشکر بوده. یکی از ترکیبات دستوری ترکی در زبان فارسی پسوند چی است که به معنی فاعل یک کار و یا دارنده شغل در اسامی همچون پستچی، تلفنچی و غیره میآیدآبجی (معین) از آغا + باجی = لفظی محترمانه در خطاب به بانوان؛ باجی= خواهر
- اُتراق: توقف چند روزه در سفر (معین)-چندی ماندن، لنگر انداختن، فرود آمدن
- اجاق/ اُجَق (کاشغری) اوجاق (معین): آتشدان،بریجن، بریزن brēzan پهلوی (مکنزی)
- آچار (معین): وسیله گشودن / کلید از مصدر آچماق=باز کردن
- آچمز (معین): اصطلاحی در شطرنج از مصدر آچماق/ مهرهای در شطرنج که اگر آن را حرکت دهند، شاه کیش میشود.
- آذوقه/ آزوقه (معین) (نجفی)، (کاشغری): توشه
- آلاچیق الچوق (صفا) آلاجق آلاچق آلاجو (معین)
- آلاخون از آلاخان، آلامان (معین)
- الاغ (معین) الاق: ستور/ پیک (صفا) قاصد/ پیک/ اسب پیک (کاشغری)
- آماج اَمج (کاشغری) آماج آماچ (معین) نشانه
- باتلاق (نجفی): مرداب
- باشی (معین) پسوند بعضی از شغلها به معنی رییس؛ مانند آشپزباشی= سرآشپز
- بیرق (معین): پرچم، درفش، علم
- تسمه تاسمه (معین): دوال. در پارسی میانه هم dawāl (فرهنگ پهلوی - مکنزی)
- تغار (معین) در اصل به معنای خُرجین: چیزی که در آن گندم و جز آن بریزند/ جوال(کاشغری)
- توتون/ تُتُن: دود (معین) در ترکی دود را دومان میگویند.
- جار (معین)
- جلو از جیلاو (معین و دهخدا): پیش. در پارسی میانه: frāz (پهلوی - مکنزی)
- چاق چاغ (معین): فربه و سالم در پارسی میانه هم frabīh (فرهنگ پهلوی - مکنزی) در ترکی چاق بمعنی زمان است نه فربه
- چپق (معین)
- چریک: پارتیزان
- چکمه (معین): موزه. در پارسی میانه mōzag (فرهنگ پهلوی - مکنزی)
- چلاق/ چولاق (معین)چُلَق: شل،بریدهدست، تباهدست (کاشغری)
- چماق/ چوماق (معین) چُمَق: عصا (کاشغری) در فارسی چوبدست
- چمباتمه چونقاتیمه (معین)
- چی: پسوند نسبت و اتصاف (معین) مانند تماشاچی/ درشکهچی در فارسی پسوند گر است مانند تماشاگر
- خورجین از هؤرجین اَرجی (کاشغری): بارجامه - در پارسی میانه هم bārjāmag (فرهنگ پهلوی - مکنزی)
- دُلمه
- دوقلو (معین) (نجفی) فارسی+ترکی، دو زاد
- زگیل سِگِل یا سگیل
- سنجاق (معین)
- سنجاقک ترکی + فارسی (معین)
- سلّانه سلّانه راه رفتن (معین)از مصدر ساللانماق= آویزان شدن که در فارسی به آرامی راه رفتن یا در حقیقت با دستهای آویزان راه رفتن معنی میدهد.
- سورتمه (معین) از مصدر سؤرؤتمک = روی زمین کشیدن
- شیشلیک (معین) شیش= سیخ کباب- سیخی (کاشغری)
- قاپ: استخوان شتالنگ که برای قمار و بازی به کار میرود. (معین) در طبری کاب و در عربی هم کعب است. شاید در اصل پارسی باشد.
- قاچاق و قاچاقچی (معین)از قاچماک به معنی دویدن یا گریختن می آید.
- قایق (معین) قَیغِق (کاشغری)-کرجی،بلم
- قرقی (معین)-باز
- قرمه قاورمه (معین) از مصدر قووورماق= در روغن سرخ کردن در فارسی خورش سبزی
- قره قوروت (معین) کشک سیاه
- قرهنی ترکی + فارسی (معین)سیاه نی
- قشون (معین) لشگر
- قلچماق :فارسی گردنکلفت ، تنومند
- قنداق تفنگ و بچه (معین) - قنداق تفنگ شاید عربی شده «کُندگ/کُنده» باشد.
- قوچ قچ (معین) (کاشغری) گوسفند نر
- قورباغه (معین) غورباغه (نجفی): غوک. در پارسی میانه هم wak (فرهنگ پهلوی - مکنزی)
- قوش (معین) قُش: شاهین (کاشغری) پرنده ترکی
- قوطی (معین)دبه
- قیچی (معین) لا - کازرد
- کاکوتی از ترکی ککلیک اوتی (معین) بی کاربرد
- کرنش: تعظیم (معین) معادل نماز بردن پهلوی (مکنزی) خاکساری
- کشیک (معین) پاسبان
- کماج کمج (کاشغری) نان زغالی
- گلَنگِدن: قسمتی از تفنگ (معین). در پارسی: روآیَک. (در انگلیسی breech block)
- یاتاقان (معین) خوابنده
- یاغی: سرکش/ دشمن (معین) یغی (کاشغری)
- یغما (معین) (صفا) (کاشغری)-تاراج
- یقه/ یخه (معین) (نجفی) یقا (کاشغری) فارسی گریبان
- یورتمه (معین) چهارگامه
- یونجه (معین) یرِنچا/ یرِنچغا (کاشغری): در پارسی «اَسپَست»
- ییلاق (معین) ییلاغ (کاشغری) تابستانی - سردسیر
- بشقاب : بش (خالی) + قاب (ظرف)
- واژه های زبان عربی در زبان فارسی
- این بخش همونطور که خودتون هم میدونید واقعا زیاده واگه قرار میدادم پست طولانی میشد با عرض پوزش