توکل

هر کجا باشید، او با شماست...
توکل

و قل ربی زدنی علما
بگو پروردگارا مرا دانش افزای

توکل

هر کجا باشید، او با شماست...

روایت شده است که امیرالمؤمنین علیه السلام


روزی در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفتگو بود. در این لحظه، مرد عربی در آستانه درب مسجد ایستاد، از مرکب خود پیاده شد و صندوقی را که همراه آورده بود، از روی اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام کرد و نزدیک آمد و دست علی علیه السلام را بوسید و گفت: مولای من! برای شما هدیه ای آورده ام و صندوقچه را پیش روی امام نهاد. امام در صندوقچه را باز کرد. شمشیری آب دیده در آن بود.


در همین لحظه، عباس علیه السلام که نوجوانی نورسیده بود، وارد مسجد شد.

سلام کرد و در گوشه ای ایستاد و به شمشیری که در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤمنین علیه السلام متوجه شگفتی و دقت او گردید و فرمود: فرزندم! آیا دوست داری این شمشیر را به تو بدهم؟ عباس علیه السلام گفت: آری! امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: جلوتر بیا! عباس علیه السلام پیش روی پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود.

سپس نگاهی طولانی به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین! برای چه می گریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا می بینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله می کند تا اینکه دو دستش قطع می گردد..

نظرات  (۱)

۲۱ آذر ۹۴ ، ۰۵:۱۱ سرباز جامانده
بسیار زیبا.ولی اگ منبع داستاناروهم بگید خیلی خوب میشه
پاسخ:
سلام 

میتونید منبع رو از اینجا مطالعه بکنید.

موفق باشید